مارکسیسم بدون لنین؟
برگردان میم حجری برگردان میم حجری


«مبارزات حزبی در فلسفه»

لنین در مصاف با ماکسیست ـ پوزیتیویست ها

پروفسور هانس هاینتس هولتس

 

بخش اول

صدسالگی اثر لنین تحت عنوان «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» (۱۹۱۰)

به دنبال شکست ها، سر و کله سردرگمی ها و سرگیجه های ایدئولوژیکی پیدا می شود.

غالبین فقط به اشغال مواضع قدرت سیاسی اکتفا نمی کنند، بلکه در شعور مغلوبین رخنه و نفوذ می کنند تا حاکمیت خود را پایدار سازند.

اگر قرار بر این باشد که مبارزه تداوم یابد، چاره ای جز مبارزه بر ضد سرخوردگی ها، دلسردی ها، کناره گیری ها و خودهمرنگ سازی ها وجود ندارد.

اگر قرار بر این باشد که مبارزه تداوم یابد، باید شک و تردید نسبت به صحت آماج های انقلابی به مصاف طلبیده شود و با یقین جایگزین گردد.

برای این کار باید مبانی تئوریکی عمل با پیگیری و قاطعیت تمام جزء به جزء توضیح داده شوند، تکمیل گردند و بر ضد سازش و کرنش مقاومت به خرج داده شود.

درست به دلیل شکست، چالش ایدئولوژیکی بر سر معارف جهان بینانه صحیح برای سازماندهی نوین نیروها، فونکسیون اصلی و مرکزی کسب می کند.

هدف نه فقط احراز توانائی انجام عملیات تاکتیکی، بلکه بمراتب فراتر از آن، توانائی تعیین حرکت دورانی ـ تاریخی است:

دوران تاریخی ئی که حزب انقلابی در آن بسر می برد.

بخش دوم

سمت و سوی حمله و کانت

لنین در فوریه ۱۹۰۶، درست چند هفته پس از سرکوب اولین تلاش انقلابی در روسیه، در مطلبی تحت عنوان «وضع کنونی روسیه و تاکتیک حزب کارگری» نوشت:

«مسئله تحریم دومای دولتی ـ اصولا ـ فقط بخش کوچکی از مسئله بزرگ برای تجدید نظر در تمامت تاکتیک حزب است.

این مسئله نیز ـ به نوبه خود ـ فقط بخش کوچکی از مسئله بزرگ در زمینه چگونگی ارزیابی اوضاع کنونی روسیه و اهمیت برهه زمانی معاصر در تاریخ انقلاب روس است

(آثار لنین، جلد ۱۰، ص ۱۰۱)

۱

حقیقت تاریخی

از این رو، برای هر تصمیمگیری طرح مسئله حقیقت تاریخی لازم می آید.

مسئله اینجا، نظرات این و آن در باره اوضاع و احوال کنونی، اشتباهات انجام یافته در گذشته و یا امید به آینده نیست.

کنش سیاسی درست بر قضاوت عینی درست در باره واقعیت عینی موجود مبتنی است.

لنین در ادامه گفتارش می نویسد:

«این مسئله مورد اختلاف را نباید تنها از این لحاظ در نظر گرفت که آیا این و یا آن طریق عمل مطلوب و ایدئال است.

ما باید از این مبدأ حرکت کنیم که شرایط عینی اوضاع و احوال فعلی و تناسب قوای اجتماعی از چه قرار است

(آثار لنین، جلد ۱۰، ص ۱۰۴)

پیش شرط اعلام این نظر، داشتن موضع معرفتی ـ نظری معینی است:

«واقعیات امور بطور عینی و بدرستی قابل شناسائی اند.

بر این مبنا ست که می توان به صحت و سقم معارف پی برد.

تئوری های حقیقت بین واقعیت (رئالیته) را چنان منعکس می کنند که استراتژی مبتنی بر آنها از کوره پراتیک سربلند بیرون می آید.

مسئله مربوط به قابل شناسائی بودن جهان به قول لنین، نه «مسئله ای اسکولاستیکی»، بلکه مسئله ای با اهمیت سیاسی بلاواسطه است.

چالش بر سر «دو تاکتیک سوسیال ـ دموکراسی»، نشاندهنده تزلزل و تردید ایدئولوژیکی بی واسطه ای است که پس از شکست انقلاب ۱۹۰۵ اوج می گیرد و لنین نسبت بدان واکنش نشان می دهد.

جلدهای دهم تا سیزدهم آثار لنین بازتاب تک تک جنبه ها و مسائل سیاسی روزند که از سال ۱۹۰۵ تا سال ۱۹۰۸ حزب را به لرزه افکنده اند.

لنین بارها و بارها تأکید می ورزد که هرگز نباید اصول و قوانین اساسی راجع به جزئیات عملی را از مد نظر دور داشت.

در سال ۱۹۰۸ در آن واحد چهار کتاب از چاپ خارج می شوند که به موازات نرم گشتن خط مشی انقلابی حزب، به تبلیغ تجدید نظر در مارکسیسم می پردازند.

در میان مؤلفین این چهار کتاب، نام رهبران سرشناس بلشویسم نیز به چشم می خورد.

لنین بی کمترین درنگی وارد میدان نبرد ایدئولوژیکی می شود و رویزیونیست ها را به نام می نامد:

«در کمتر از ۶ ماه، چهار کتاب منتشر شده است که موضوع همه آنها تقریبا بدون استثناء، حمله بر ضد ماتریالیسم دیالک تیکی است.

یکی از انها مجموعه مقالاتی است از بازاروف، بگدانوف، لوناچارسکی، برمن، گلفوند، یوشکوویچ و سووروف.

علاوه بر آن، کتب زیر نیز انتشار یافته اند:

۱

«ماتریالیسم و رئالیسم انتقادی» از یوشکوویچ.

۲

«دیالک تیک در پرتو تئوری شناخت» از برمن.

۳

«ساخت های فلسفی مارکسیسم» از والین تینوف

همه این آقایان بدون استثناء مدعی مارکسیست بودن در فلسفه اند.

برمن از سوئی می نویسد که دیالک تیک انگلس «عرفان» است.

بازاروف از سوی دیگر اعلام می کند که نظرات انگلس «کهنه» شده اند، آنهم با طبیعیتی غیر قابل تردید، حتی.

مخالفان بیدار ما با فخر و مباهات بر «تئوری شناخت مدرن»، «نوین ترین فلسفه»، «نوین ترین پوزیتیویسم»، «فلسفه علوم طبیعی مدرن» و یا حتی «فلسفه علوم طبیعی قرن بیستم» اعلام می کنند که ماتریالیسم مردود و باطل است

(آثار لنین، جلد ۱۴، ص ۹)

۲

ابعاد نقد

الگوی حضرات برای همه آشنا ست.

از برنشتاین تا کائوتسکی و از کائوتسکی تا هربرت مارکوزه، همه بدون استثناء و تا همین امروز، خود را بهترین مارکسیست می نامند.

اهمیت اثر لنین تحت عنوان «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» در موارد زیرین است:

۱

لنین بسان مارکس و انگلس در انتقادات برنامه ای اش، اولا نتایج سیاسی نهائی انحرافات مفهومی را برملا می سازد.

۲

ثانیا ضرورت وحدت فلسفی را در رابطه با قوانین اساسی جهان بینانه، اجتماعی ـ تئوریکی و سیاسی مارکسیسم برجسته می کند و بر تئوری شناخت مارکسیستی و اونتولوژی (دیالک تیک طبیعت) به مثابه جزء لایتجزای مارکسیسم وفادار می ماند.

لنین بر تمامی این عناصر، ستون های اصلی عمارت ماتریالیسم دیالک تیکی را استوار می سازد.

هرکس که این عناصر را به نفع جنبه های مبتنی بر عامل تاریخی صرف و اقتصاد سیاسی صرف زیر پا نهد، خواه و ناخواه خطه مارکسیسم را ترک می گوید.

لنینیسم درست به همین دلیل، تداوم قاطعانه و پیگیر برنامه مارکس است که پایان فلسفه را به مثابه واقعیت بخشیدن به فلسفه می داند.

انتقاد لنین از پوزیتیویست های روس و سرمشق های آلمانی آنها، امروز دیگر جذاب نیست، اما داربست ماتریالیسم دیالک تیکی او و وحدت پراتیک و تئوری او از اهمیت خارق العاده ای برخوردارند.

بدین طریق، در چالش بر ضد امپیریوکریتیسیست ها ـ اصولا ـ موضوعات بمراتب بزرگتر و مهمتر زیر آشیان دارند:

۱

لنین اولا کانت را به مثابه فرم کلاسیک ایدئالیسم ذهنی به تیغ تیز انتقاد می سپارد.

۲

ثانیا از گذار اجتناب ناپذیر ایدئالیسم به مذهب و از گذار ناگزیر شناخت به عقیده پرده برمی دارد و قرابت امپیریوگریتیسیسم را با «فیده ئیسم» نشان می دهد.

(فیده ئیسم به موضعگیری معرفتی ـ نظری ئی اطلاق می شود که عقیده (مذهبی) را به مثابه تنها بنیان تمامت شناخت قلمداد می کند و عقیده را برتر از عقل می شمارد.

مثلا تئوری شناخت نئوتومیسم.

لنین می نویسد:

«تئوری شناخت ایدئالیستی ـ ذهنی امپیریوکریتیسیسم قرابت غریبی به فیده ئیسم داردمترجم)

لنین پیش شرط های این گذار را در سه گام زیر خلاصه می کند:

۱

سنسوئالیسم (حسگرائی)

۲

ایدئالیسم ترانسندنتال (ماورای تجربی)

۳

امپیریسم

سه فصل اول کتاب لنین تحت عنوان «ماتریالیسم و امپیریوکیتیسیسم» به رویاروئی ماتریالیسم با سنسوئالیسم، ایدئالیسم ترانسندنتال و امپیریسم اختصاص یافته است.

لنین اجداد سنسوئالیسم و ایدئالیسم ترانسندنتال (ماورای تجربی) را یعنی اسقف برکلی و ایمانوئل کانت به نام می نامد.

و امپیریسم را در نوسانش میان نگرش های ماتریالیستی و ایدئالیستی نشان همگان می دهد.

لنین «مسئله اساسی فلسفه»، یعنی تقدم وجود بر شعور و یا برعکس را از منابع تاریخی اش استخراج می کند و در فلسفه معاصر پیاده می کند.
الکساندر بوگدانوف (۱۸۷۳ ـ ۱۹۲۸)

پزشک، فیلسوف، اقتصاد دادن، نویسنده رمان های اوتوپیکی با اسم ماکسیموف

آثار:

عناصر اساسی طبیعت شناسی تاریخی (۱۸۹۹)

طبیعت، حیات، روان، جامعه (۱۸۹۹)

روانشناسی جامعه (۱۹۰۴)

امپبریوکریتیسیسم در سه جلد (۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷)

خطه سرمشق ها و فلسفه مارکسیسم (۱۹۰۸)

سیاره سرخ (ستاره سرخ) (۱۹۰۸)

فلسفه تجربه زنده (۱۹۱۳)

علم شعور اجتماعی (۱۹۱۴)

جامعه سوسیالیستی (۱۹۱۹)

شعر پرولتری (۱۹۲۳)

میراث هنری کارگران (۱۹۲۴)

آموزش سازماندهی عمومی (۱۹۲۶)

امپیریوکریتیسیست های روس تنها به سبب دلایل سیاسی موجود، مسئله مربوط به اهمیت و وضوح فلسفه در حزب سوسیال ـ دموکرات کارگری روسیه را مطرح می ساختند.

زیرا آنها فلاسفه مهمی نبوده اند:

بازاروف، بگدانوف و رفقا در حد ایدئولوگ های خانگی برای حل و فصل مسائل روز بودند.

ولی جهان بینی خود را بنا بر مد روز راست و ریست می کردند.

بگدانوف و گلفوند پزشک بودند.

برمن وکیل دادگستری بود و بنا بر خاستگاه خود از علوم منفرد کششی به پوزیتیویسم داشت.

 
ارنست ماخ (۱۸۳۸ ـ ۱۹۱۶)

فیزیکدان، فیلسوف و تئوریسین علمی اطریشی

از مؤسسین امپیریوکریتیسیسم

از راهگشایان تئوری هیئت و روانشناسی هیئت

در این زمان فیزیکدان سرشناسی در اطریش به نام ارنست ماخ بر مبنای متدیک علوم طبیعی به نتیجه گیری های فلسفی ـ پوزیتیویستی دست می زد که بعد در محفل وین به جریانی مکتبی مبدل شد.

ترکیب فیزیک مدرن با فلسفه (با تکیه بر تعالیم کانت به مثابه نیای فکری در پشت پرده) زرق و برق مد روز داشت.

روشنفکران مترقی روسیه طرفدار مارکسیسم بودند.

بسیاری از آنها اما جوان بودند.

سن بازاروف، برمن و لوناچارسکی در حوالی سی بود.

انتقاد از اقتصاد سیاسی و انتقاد از شناخت در غیاب قدرت تمیز متدیکی وارد کله آنها می شد.

آنها سوسیال ـ دموکرات و اکثرا بلشویک بودند.

اکثر آنها پس از پیروزی انقلاب اکتبر فونکسیون های رهبری را در ساختمان اتحاد شوروی به عهده داشتند.

آنها اما بلحاظ ایدئولوژیکی استحکام زیادی نداشتند و بآسانی بازیچه جریانات روز می شدند.

آنها عناصر پوزیتیویستی را بطرز اکلکتیکی با عناصر مارکسیستی پیوند می زدند تا تجربه را با انتقاد پیوند زنند.

به همین دلیل نام امپیریوکریتیسیست به خود داده بودند.

(اکلکتیسیسم ـ بطور کلی ـ عبارت است از آمیختن مکانیکی عناصر فکری مختلف با هم.

ما زمانی با اکلکتیسیسم فلسفی سر و کار داریم که کسی تئوری ها، نظرات و قبل از همه عناصر و تزهای سیستم ها و جریانات فلسفی مختلف را بدون تلاش در جهت ترکیب خلاقانه آنها و بدون بر طرف کردن تناقضات منطقی موجود، با هم مخلوط کند و سیستم من در آوردی «جدیدی» را بوجود آورد. مترجم)

مارکسیست نیم بند اما هرگز نمی تواند مارکسیست باشد.

یا باید دیالک تیک مارکس و انگلس را به خدمت گرفت و یا به تفسیر دیگری از دانش فلسفی دل خوش داشت.

راه سومی وجود ندارد.

جز دیالک تیک مارکس و انگلس بقیه راه ها به جهان بینی تفکر بورژوازی منتهی می شوند.

سلول بیگانه با ورود به مارکسیسم، فونکسیون ارتجاعی مخربی به عهده می گیرد.

به همین دلیل است که لنین دست به قلم می برد.

مسئله اینجا تسویه حساب با مشتی فلاسفه دهاتی نیست که دیر و یا زود جزو گذشته خواهند شد.

مسئله اینجا این است که آیا تئوری هادی پراتیک به مثابه کل، انسجام درونی خود را حفظ خواهد کرد و یا به اجزای متشکله خود تجزیه خواهد شد و تأثیر زیانباری بر مبارزه طبقاتی باقی خواهد گذاشت.

مسئله اینجا نه پوزیتیویسم، بلکه رفقای ارزشمندی اند که از کوره پراتیک انقلابی سربلند بیرون آمده اند.

بگدانوف کسی است که در پلنوم سوم حزب در سال ۱۹۰۵ به عضویت کمیته مرکزی انتخاب شده است.

چنین کسانی اکنون دچار گمراهی ایدئولوژیکی گشته اند.

این مارکسیست ـ پوزیتیویست های بلشویکی در سال های پس از شکست انقلاب ۱۹۰۵ فراکسیون خاص خود را تشکیل می دهند که مارکسیسم را در مواضع فلسفی جهان بینانه اش مورد تجدید نظر (رویزیون) قرار می دهد.

هدف آنها این است که مارکسیسم را با ایده های مغشوش روشنفکریت بورژوائی چپ سازگار سازند.

گرایش از در رونده ی از پنجره بازآینده به پوزیتیویسم، گرایش به دمساز سازی مارکسیسم با هژمونی (سرکردگی) تصورات ارزشی و آماجی بورژوائی و گرایش به تجزیه و تلاشی سوسیالیسم انقلابی برای جناح بلشویکی حزب سوسیال ـ دموکرات کارگری روسیه به خطری مهیب بدل شده بود.

تدقیق مفاهیم که می بایستی وضوح پراتیک سیاسی را همراهی کند، در خطر آن قرار داشت که در حلیمی از احساسات چپروانه بی سر و ته سر به نیست شود.

لنین بسان مارکس و انگلس در سابق، به پافشاری بر دقت تفکر پرداخت.

«مسائل ظاهرا متافیزیکی» از قبیل استقلال وجود از شعور، استقلال چیزهای طبیعی و مناسبات طبیعی از احساسات انسانی، استقلال ماده، استقلال نوع رابطه محتوای شناخت از موضوع شناخت (انعکاس و بازسازی) را لنین به مثابه مسائل اساسی مورد بررسی قرار می دهد که وضوح سیاسی و جهان بینانه خود را در آنها نمایان می سازد.

لنین می آموزد که در «در ورای اسکولاستیک معرفتی ـ نظری امپیریوکریتیسیسم باید مبارزه حزبی در فلسفه را دید که در تحلیل نهائی بیانگر گرایشات، تمایلات و ایدئولوژی طبقاتی است که دشمن جامعه مدرن اند

(آثار لنین، جلد ۱۴، ص ۳۶۳)

لنین درک پوزیتیویست های روس را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد که خود را امپیریوکریتیسیست می نامند تا خاستگاه دوگانه خود را نشان دهند:

۱

امپیریسم (تجربه گرائی، مبنا قرار دادن ظاهری تجربه برای شناخت)

 

۲

نقد خرد کانت (ادعای مبتنی بر غیرقابل شناسایی بودن «چیز در خود»)

مراجعه کنید به «چیز در خود» در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

لنین نظرات مخالفین را مو به مو به تفصیل نقل می کند.

تجزیه و تحلیل لنین اما تبیین صرف نظرات نیست.

لنین در چالش خود، تناقضات آموزش های مخالفین را برملا می سازد، ناسازگاری آنها را با مارکسیسم نشان همگان می دهد و دام های جهان بینانه را افشا می کند که امپیریوکریتیسیست ها در آنها گرفتار آمده اند.

۳

فرم مجادله آمیز برخورد

برخورد مجادله آمیز به مثابه فرم چالش فلسفی سنتی دیرین دارد:

۱

مسیحیت آغازین

این شیوه برخورد به مثابه نوع ادبی از سوی سران کلیسای مسیحیت آغازین بر ضد فلسفه کفرآمیز رومی در قرون اول میلادی به خدمت گرفته شد، در آن دوران به مثابه ایزار طبقات تحتانی در مبارزه بر ضد ایدئولوژی دولتی حاکم امپراطوری روم.

۲

قرون وسطی

نوشتارهای مجادله آمیز در قرون وسطی میدان نبرد خودمختاری شناخت عقلی دنیوی بر ضد تقدم عقیده را تشکیل می دهند.

۳

عصر جدید
ولتر (۱۶۹۴ ـ ۱۷۷۸)

از متنفذترین مؤلفین روشنگری فرانسه

در فرانسه، قرن هجدهم را «قرن ولتر» می نامند.

از منتقدین سرسخت استبداد، حاکمیت فئودالی و انحصار جهان بینانه کلیسای کاتولیک.

از تدارک بینندگان معنوی برجسته انقلاب فرانسه

حربه او در دفاع از اندیشه های خویش عبارت بود از :

استیل بیان عامه فهم، طنز و طعنه و ریشخند.

در قرن هفدهم و بویژه در قرن هجدهم، سمت و سوی نوشتارهای مجادله گران بزرگ ـ و در رأس همه آنها ولتر ـ را مبارزه بر ضد مذهب و معضلات اجتماعی تشکیل می داد.

مخالفین آنها، یعنی پاسداران کلیسا و قدرت دولتی در حدت جدال دست کمی از آنها نداشته اند.

۴

مارکس و انگلس

مارکس و انگلس این خط را ادامه می دهند.

«خانواده مقدس» و «ایدئولوژی آلمانی» بمثابه آثار آغازین و «آنتی دورینگ» به مثابه اثر دوره بلوغ، مثال های بارز برای نوع مجادله آمیز بوده اند.

۵

لنین

لنین همان طور که در عمل، به همان سان نیز در سخن مبارز بزرگی بوده که آگاهانه سنت روشنگری اروپا و متفکرین روسی قرن نوزدهم از قبیل چرنیشفسکی و هرتس را تداوم می بخشد.

کسی که کتاب «ماتریالیسم و امپیریوکیتیسیسم» لنین را به عنوان یک بررسی فلسفی از مسئله ای انتزاعی مورد مطالعه قرار دهد، هرگز به درک خصلت این اثر و نیت مؤلف آن پی نخواهد برد.

موضعی که در این اثر اتخاذ می شود، در وهله اول نه آنجا، بلکه در مصاف و رویاروئی با مواضع مخالفین تعیین می گردد.

هدف لنین روشن کردن نتایج جهان بینانه نهائی است که هر ماتریالیست دیالک تیکی حاصل می آورد، اگر به الگوهای فکری عرضه شده از سوی فلسفه ایدئالیستی تن در دهد.

فلسفه در «ماتریالیسم و امپیریوکیتیسیسم» لنین، به مثابه گشتاوری از مبارزه طبقاتی درک می شود.

در اوضاع و احوال تاریخی ـ روحی خاص روسیه، کوتاه آمدن در برابر ایدئالیسم به معنی سقوط به فرم های جهان بینانه مذهبی ماقبل علمی است.


نادشا کونستانتینونا کروپسکایا (۱۸۶۹ ـ ۱۹۳۹)

انقلابی، سیاستمدار، پداگوگ، همسر و همرزم لنین

بانی سیستم آموزشی ـ پرورشی سوسیالیستی در اتحاد شوروی

از سال ۱۹۲۱ تدریس در آکادمی آموزش سیاسی

معاونت کمیساریای آموزشی خلق

عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست

بسیاری از مراکز در آلمان دموکراتیک به نام او نامیده شده اند.

کروپسکایا گزارش می دهد که «مسائل فلسفه برای لنین در پیوند گسست ناپذیر با مسائل مبارزه بر ضد مذهب قرار داشته اند

کروپسکایا سلسله ای از مقالات لنین را نام می برد که همزمان با کتاب «ماتریالیسم و امپیریوکیتیسیسم» نوشته شده اند.

در همه این مقالات، «خصلت طبقاتی مذهب با صراحت تمام مورد تأکید قرار می گیرد و نشان داده می شود که مذهب در دست بورژوازی، وسیله ای است برای منحرف کردن توده ها از مبارزه طبقاتی و برای مه آلود کردن شعور آنها

وسیله نجات از این مه، عبارت است از تئوری شناخت رئالیستی ئی که بر تجربه، به مثابه بنیان صرفنظرناپذیر هر معرفت و شناخت از واقعیت عینی استوار باشد.

این حقیقت امر اما مانع آن نمی شود که ما از دانش حاصله خویش ببرکت تجربه، در همپیوندی با مفهومی جهانی پا فراتر نهیم.

زیرا کل جهان بمراتب بزرگتر از هر شناخت پایان مندی است که از آن تصویر برمی دارد.

اما این طرح گمانورزانه از «جهان بینی علمی» که متد متشکله اش را لنین بعدها در بررسی های خود از هگل بطرزی ماتریالیستی می چرخاند، تنها زمانی مشروعیت دارد که انسان خطه تجربه را ترک نگوید و معیارهای تجویز (مجاز بودن) آن را در آن خطه استوار سازد.

پیشرفت عینی شناخت

هر تجربه ای با آنچه که در یقین حسی وجود دارد، آغاز می شود.

ادراک حسی وسیله ای است که در آن و با آن، جهان خارج عرض اندام می یابد.

محتویات شناخت ما عبارتند از تصوراتی از اشیاء و روابط که بواسطه احساس ها، ادراکات، تحریکات حاصل می آیند.

از آنجا که این اشیاء در خارج از خود ما قرار دارند و ما تنها از طریق احساس ها به وجودشان پی می بریم، امپیریوکریتیسیست ها می کوشند که شناخت ما را تنها و تنها به رابطه احساس ها و تصورات در سوبژکت (ذهن) محدود سازند.

نتایج حاصل از آن به شرح زیر می گردند:

۱

جهان تنها به مثابه فراورده و محصول شعور ما نمودار می گردد.

۲

واقعیت عینی خارجی غیرقابل شناسائی می ماند.

مراجعه کنید به اصل قابل شناسائی بودن جهان در دایرة المعارف روشنگری

۳

تئوری بر اشیاء سمتگیری نمی کند، بلکه اشیاء نتیجه بازسازی تئوریکی تلقی می شوند.

بازسازی تئوریکی ئی که بوسیله آن ما در ذهن خود، انبوهی از احساس ها را به هم گره می زنیم.

۴

عمل آزادانه انسان ها از نگرش عقلائی در مناسبات عینی نشئت نمی گیرد، بلکه از خودپوئی اراده سوبژکتیف نشئت می گیرد.

۵

اگر جهان ـ آن سان که اما از آن با خبر می شویم ـ به مثابه مجموعه ای از احساس های ما پدید می آید، آنگاه می توانند غیر از ما چیزهای نامعلوم بیشماری از قبیل خدا و ابلیس، بهشت و دوزخ، شاید هم خدایانی که فضانوردانی بوده اند، وجود داشته باشند.


گوتفرید ویلهلم لایب نیتس (۱۶۴۶ ـ ۱۷۱۶)

فیلسوف، دانشمند، ریاضی دان، دیپلومات، فیزیکدان، مورخ، سیاستمدار، کتاب شناس و دکتر در حقوق دنیوی و کلیسائی

ایدئالیست عینی

روح یونیورسال زمانه خویش

لنین در مقابل این دعاوی، پیوند سختگیرانه با پیش شرط های غیر قابل انکار مناسبات دنیوی را مطرح می سازد که بطور عملی تشکیل شده و بطور علمی پایه ریزی گشته است.

لنین توضیح معیار پراتیک را به خدمت می گیرد که در مکتب لایب نیتس نیز وجود داشته است.

«برای ماتریالیست ها «موفقیت» پراتیک انسانی اثبات کننده ی انطباق تصورات ما با طبیعت عینی چیزهائی است که بوسیله ما ادراک می شوند.

(اگر چیزی در خارج از ما وجود نمی داشت، ما نمی توانستیم عملا تصور درستی از آنها داشته باشیم، خواص و قانونمندی های آنها را بشناسیم و هدفمندانه تغییرشان دهیم. مترجم)

البته ضمنا نباید فراموش کرد که معیار پراتیک بنا بر ماهیت امر، هرگز نمی تواند تصوری از تصورات انسانی را بطور کامل تأیید و یا رد کند

(آثار لنین، جلد ۱۴، ص ۱۳۴ و ۱۳۷)

برای اینکه ادراکات ما با طبیعت عینی چیزها در جهان خارج انطباق پیدا کنند، شناخت ما از آنها از کوره پراتیک سربلند بیرون آید (و یا تصحیح شود)، باید به مثابه پیش شرط پذیرفته شود که واقعیت عینی مستقل از شعور (ضمیر) ما وجود دارد، واقعیتی که ما بدان (تصورات خود را. مترجم) نسبت می دهیم، واقعیتی که ما بدان دست می بریم و درکش می کنیم.

«تنها «خاصیت» ماده که ماتریالیسم فلسفی به قبولش موظف است، این است که آن واقعیتی عینی است و در خارج از شعور (ضمیر) ما وجود دارد

(آثار لنین، جلد ۱۴، ص ۲۶۰)

لنین با این فرمولبندی، جلوی مطلق کردن درک معینی از ماهیت ماده و خواص آن را که وابسته به سطح توسعه و تکامل علوم است، می گیرد.

«ماتریالیسم دیالک تیکی با صراحت تمام تأکید می ورزد که هر تز علمی راجع به ساختار و خواص ماده تنها اعتبار تقریبی و نسبی می تواند داشته باشد

(آثار لنین، جلد ۱۴، ص ۲۶۱)

جهان حاوی غنای بی پایانی از چیزها و مناسبات است.

و لذا هر شناخت انسانی پایان مند است و با کسب معارف (شناخت های) جدید می توان از آن پا فراتر گذاشت.

 

تاریخ دانش نیز بسان هر تایخی، عرصه بروز سلسله ای از نوآوری ها ست که در جریان آنها از استنباطات کهنه سبقت گرفته می شود و به جای انها استنباطات جدید نهاده می شوند.

هر حقیقت علمی بسته به زمانی که در آن، آن حقیقت علمی فرمولبندی شده، نسبی است و نشاندهنده سطح توسعه علمی موجود است.

سخن گفتن از آن به عنوان حقیقت تنها بدان معنی است که آن حاوی ارزش معینی از حقیقت مطلق است، حقیقت مطلقی که ان بدان نزدیکتر می شود و یا این و یا آن جنبه ی حقیقت مطلق را منعکس می سازد.
فیثاغورث از ساموس (۵۷۰ ـ ۵۱۰ ق. م)

فیلسوف ماقبل سقراطی یونان

مؤسس جنبش مذهبی ـ فلسفی پرنفوذ

در چهل سالگی به ایتالیای جنوبی مهاجرت کرد و آنجا مکتبی را تأسیس کرد و به فعالیت سیاسی پرداخت.

یکی از شخصیت های معمائی است

جزو پیشاهنگان فلسفه آغازین یونان، ریاضیات و علوم طبیعی محسوب می شود.
قانون فیثاغورث

قانون فیثاغورث در چارچوب هندسه اقلیدسی از اعتبار مطلق برخوردار است.

هندسه اقلیدسی مورد خاصی در سیستم ریاضی است که علاوه بر هندسه اقلیدسی، هندسه غیراقلیدسی را نیز شامل می شود.

بنابرین، قانون فیثاغورث برای جنبه ای از هندسه، اعتبار مطلق دارد.

شناخت عبارت است از روند توسعه و تعمیق (و ضمنا تصحیح) دانش موجود.

۴

وحدت تئوری و پراتیک

لنین در اثر خود تحت عنوان «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم»، هنوز به توسعه مرحله نوین فلسفه مارکسیستی مبادرت نمی ورزد:

این مهم با متد وارونه سازی ماتریالیستی فلسفه هگل جامه عمل خواهد پوشید.

لنین در چالش با پوزیتیویسم به سیستماتیزه کردن پیش شرط های معرفتی ـ نظری (پیش شرط های مربوط به تئوری شناخت) و اونتولوژیکی می پردازد که بنیان فلسفی اثار مارکس و انگلس را تشکیل می دهند.

(اونتولوژی درواقع بمعنی آموزش مربوط به وجود است. (مجموعه آثار لنین، جلد ۱۴، ص ۳۶۳)

مراجعه کنید به اونتولوژی و اونتولوژی نوین، در تارنمای دایرة المعارف روشنگری. مترجم)

از این رو ست که عناصر مرکزی استدلال لنین را مفاهیم «حقیقت» و «ماده» تشکیل می دهند.

لنین برای این چالش ضرورت مبرم قائل است:

زیرا تجدید نظر (رویزیون) در مواضع فلسفی دیالک تیک ماتریالیستی بطور اجتناب ناپذیر به تجدید نظرطلبی (رویزیونیسم) سیاسی منجر می شود.

هر جا که واقعیت عینی خود اشیاء و مناسبات فی مابین آنها به چیزهائی که تنها در فکر وجود دارند و به فرم فکری آن چیزها و مناسبات تقلیل داده شوند، به عبارت دقیقتر رلاتیویزه شوند، نسبیتی وارد آنها شود، همانجا زیر پای تئوریکی مبارزه طبقاتی خالی می گردد.

آنجا که تفکر به مثابه جریانی با جوهری خودویژه، مجزا از چیزهای خارجی و روابط فی مابین آنها تلقی شود، آنجا درک روندهای تاریخی ـ اجتماعی می تواند در تعابیر دلبخواه بطور ایدئولوژیکی وارونه گردد:

فلسفه تاریخ بورژوائی با ایده های مبتنی بر سقوط غرب و ایده نقش حاکمیتتی نژاد، چنین تعابیری را به عرش اعلای ابزوردش (مغایر با عقل سلیم) ارتقا داده است.

تجدید نظر (رویزیون) در مفاهیم، همواره به تجدید نظر (رویزیون) در آماج های سیاسی منجر شده است و منجر خواهد شد.

رویزیونیسم در تفکر آغاز می شود.

مبارزه لنین در راه پاکیزه نگه داشتن مفاهیم، مبارزه ای سیسی در راه وضوح جهان بینی انقلابی کمونیسم بوده است!

«ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» ـ بسان «ایدئولوژی آلمانی» ـ اثری نیست که برای مصرف در کلاس های درس رشته فلسفه نوشته شده باشد.

«ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» با روحیه «تزهای فویرباخ» نوشته شده است:

آنجا که فلسفه به مثابه وحدت تئوری و پراتیک طلب می شود تا جهان را نه تنها تفسیر کند، بلکه علاوه بر آن، تغییر دهد.

پایان بخش اول

بخش دوم

پیکان حمله به سوی کانت

پیشرفت معرفتی در علوم به قول ولادیمیر لنین، «از نقطه نظر ماتریالیسم مدرن، یعنی مارکسیسم، مرزهای نزدیک گشتن معارف ما به حقیقت عینی مطلق، بلحاظ تاریخی مشروط می شود.

حتمی، نامشروط و بی چون و چرا ـ اما ـ این حقیقت امر است که این تصویر، ارائه دهنده ی مدلی است که بطور عینی موجود است

مراجعه کنید به حقیقت، ماتریالیسم، فلسفه، علم

ما امروز آثار لنین را در مقایسه با صد سال پیش، بطرز دیگری می خوانیم.

در زمان لنین، مبارزه بر ضد پوزیتیویسم در دستور روز قرار داشت، پوزیتیویسمی که در فرم رویزیونیسم در مارکسیسم نفوذ می کرد.

مراجعه کنید به پوزیتیویسم، نئوپوزیتیویسم، رویزیونیسم

فرم های ایدئولوژی رویزیوینستی در صد سال گذشته، تغییر یافته اند.

حتی خود لنین، پس از پایان مبارزه بر ضد امپیریوکریتیسیسم، دیگر بدان نمی پردازد.

به چیزی که در حال نزع است، کسی وقت تلف نمی کند.

امپیریوکریتیسیسم در هم کوبیده شده بود، بی آنکه رویزیونیسم درهم کوبیده شده باشد.

رویزیوینسم در فرم های بیشمار کماکان ادامه حیات می دهد و بطور سیاسی و فلسفی به تهی سازی مبانی مارکسیسم از محتوای آنها مبادرت می ورزد.

به مبارزه و چالش بر ضد رویزیونیسم هرگز نمی توان پایان داد.

لنین ریشه های فلسفی ئی را که منشاء رشد رویزیونیسم بوده اند، حتی لحظه ای از نظر دور نمی دارد.

این ریشه های فلسفی رویزیوینسم نخست در اثر لنین تحت عنوان «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» مورد حلاجی قرار می گیرند و بعد در نوشته های لنین در رابطه با «طرح های هگل» بارها و بارها مطرح می شوند و مورد تأکید قرار می گیرند.

فراموش نباید کرد که مطالعه آثار هگل را لنین در رابطه با خیانت سوسیال ـ دموکراسی در اوایل جنگ جهانی اول به راه می اندازد.

۱

بزرگترین بلاها

آنچه که لنین از زمان شروع جدل بر ضد امپیریوکریتیسیست ها می شناخت و علنا بر زبان می راند، این حقیقت امر و این ضرورت درونی بود، که استراتژی رویزیونیستی از پیش شرط های فلسفی ـ جهان بینانه عام نشئت می گیرد و برای توجیه حقانیت خویش به آنها تکیه می کند.

تغییراتی که رویزیونیست ها در مبانی مارکسیسم به مارکسیستی ـ لنینیستی می آورند، به شرح زیرند:

۱

تغییرات معرفتی ـ نظری ـ اونتولوژیکی

مراجعه کنید به به تئوری شناخت، اونتولوژی و اونتولوژی نوین

۲

تغییرات سوسیولوژیکی ـ آنتروپولوژیکی و مورالیستی (مبتنی بر اخلاقگرائی)، که بر تغییرات معرفتی ـ نظری ـ اونتولوژیکی استوارند.

مراجعه کنید به به آنتروپولوژی، اتیک، اخلاق

در نسل جدید رویزونیسم (نسل پس از جنگ جهانی دوم) ما شاهد جریانات رویزیونیستی زیر بوده ایم و هستیم:

۱

در اگزیستانسیالیسم فرانسه

۲

در مکتب فرانکفورت به انضمام هربرت مارکوزه

۳

در فلسفه پراتیک (پراکسیس) یوگوسلاوی

۴

و اخیرا در گرایشات «فرهنگ لغات تاریخی ـ انتقادی مارکسیسم» زیر نظر ولفگانگ فریتس هاوگ در آلمان فدرال

این جریانات فلسفی چهره های متفاوتی دارند.

همه آنها ـ بلحاظ عینی ـ نهایتا به سوسیال ـ دموکراتیزاسیون کمونیسم منتهی می شوند.

نیت برخی از نمایندگان آن در این زمینه تغییری در ماهیت امر نمی دهد.
ایمانوئل کانت (۱۷۲۴ ـ ۱۸۰۴)

برجسته ترین نماینده فلسفه کلاسیک آلمان

اثر او تحت عنوان «انتقاد از عقل محض» نقطه عطفی در تاریخ فلسفه و آغاز فلسفه مدرن محسوب می شود.

کانت در زمینه های زیر دورنمای فراگیر نوینی به روی فلسفه گشوده است:

اتیک (انتقاد از عقل عملی)

استه تیک (انتقاد از قوه قضاوت)

فلسفه مذهب

فلسفه حقوق

فلسفه تاریخ

اهمیت لنین در این است که او از همان آغاز به ماهیت این جریان پی می برد و آن را افشا می کند.

لنین علت تبدیل گشتن رویزیونیسم های فلسفی به نیروی ایدئولوژیکی ـ سیاسی را در این می داند که آنها مواد و مصالح مورد نیاز خود را از ارثیه ایمانوئل کانت ـ جد بزرگ و محبوب ـ فراهم می آورند و عمارت فکری خود را عالمانه و یا ابلهانه با صخره های این ارثیه بر پا می دارند.

کانت به کمال رساننده بزرگ جهان بینی بورژوائی بوده است که پی ریزی فلسفی اش را رنه دکارت و فرانسیس بیکن شروع کرده بودند.

ارثیه فلسفی کانت توجیه معرفتی ـ نظری لازم برای سوبژکتیویسم رویزیوینسم را عرضه می کرد و افق اخلاقی لازم برای ایندیویدوئالیسم آن را.

کانت کارگاه عظیم کلنجار فکری سیستماتیکی را پی افکنده بود.

کانت «انقلابی در نوع تفکر» پدید آورده بود، انقلابی که بدون ان نه هگل ـ یعنی منتقد بزرگ کانت ـ می توانست پدید آید و نتیجتا، نه مارکس.

من روزی کانت را بزرگترین بلای فلسفه اروپا نامیده بودم.

البته بلائی با عظمتی بی مانند و اغواگر.

لنین به این حقیقت امر پی برده بود و لذا آنتی تز کانت ـ هگل را فرمولبندی کرده بود.

خوانش دیگری از کانت نیز می توان به عمل آورد:

به طرزی، نه به مثابه آخرین روشنگر بزرگ بورژوائی که سوبژکتیویسم و ایندیویدوئالیسم را پی ریزی کرده است.

بطرزی، نه به مثابه «مخرب همه جانبه» متافیزیک و احیا کننده همزمان اعتقاد.

بلکه به مثابه هوادار ترقی خواه انقلاب فرانسه:

همانطور که دومه نیکو لوسوردو در اثر خویش تحت عنوان «ایمانوئل کانت. آزادی، حقوق، انقلاب» مطرح کرده است.

و به مثابه آزمایشگر دیالک تیکی تفکر گمانورز:

همانطور که اندرئاس هولینگ هورست در اثر خویش تحت عنوان «آزمایش گمانورزانه کانت» مطرح می کند.

چنین خوانش هائی اما استثنائی اند و شامل حال کسانی نمی شوند که رویزیونیسم خود را بر نظرات کانت استوار می سازند.

اهمیت فلسفی اثر لنین تحت عنوان «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» در این است که در انتقاد از رویزیونیسم پیکان حمله خویش را به سوی کانت نشانه می رود.

شکی نیست که این اثر لنین از مرزهای زمانی جدل (پلمیک) یاد شده فراتر می رود.

پیکان حمله لنین در تفاسیر او از اندیشه های هگل (۱۹۱۴ ـ ۱۹۱۵) بر قلب هدف می نشیند.

جلد ۱۴ و ۳۸ آثار لنین را باید با هم خواند.

البته ناگفته نماند که اهمیت تفاسیر لنین از انیدشه های هگل بمراتب فراتر از انتقاد از کانت است.

اما نمی توان نادیده گرفت که لنین چگونه بکرات و به تفصیل قول های هگل را در رابطه با کانت نقل می کند و مورد تفسیر قرار می دهد.

علاقه خارق العاده لنین در این زمینه را نمی توان درنیافت.

لنین در مواردی نیز همراه با کانت به ارنست ماخ (مؤسس امپیریوکریتیسیسم در اطریش) اشاره می کند، ولی نه از ماخیست های روسی.

آنها دیگر وزنی ندارند.

۲

انکار حقیقت عینی

انتقاد هگل از کانت، انتقادی بنیادی بوده است، حتی برای طرح فلسفی مارکس و انگلس، اگرچه مارکس و انگلس ایدئالیسم عینی هگل را به تیغ تیز انتقاد سپردند.

لنین نیز بعدها با اثبات خصلت عینی مفاهیم، روی پا قرار دادن فلسفه هگل را بر طبق برنامه مارکس و انگلس جامه عمل پوشاند.

مارکس و انگلس اما همراه با هگل و بر بنیان اندیشه های هگل، ایدئالیسم ذهنی کانت را به تبر انتقاد بستند.

لنین نیز همین خط مارکس و انگلس را در پیش گرفت و بطور سیستماتیک ادامه داد.


فردیناند لاسال (۱۸۲۵ ـ ۱۸۶۴)

نویسنده و سیاستمدار در جنبش کارگری آلمان

تصورات او از سوسیالیسم با نظرات مارکس و انگلس در تضاد قرار داشت و به انشعاب در جنبش کارگری و حزب طبقه کارگر آلمان منجر شد.

مبتکر، مؤسس و اولین رهبر حزب سوسیال ـ دموکرات آلمان

در دوئل بر سر مسائل خصوصی اش جان باخت

اگر هدف مارکس و انگلس از این انتقاد در آغاز بویژه اثبات حقانیت ماتریالیسم بود و بعد در چالش با لاسال، خصلت سیاسی کانتیانیسم فلسفی مطرح می شود، لنین در اثر خود تحت عنوان «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» به نتیجه نهائی کانتیانیسم در رابطه با پوزیتیویسم تقدم قائل می شود و بر بنیان طرح های هگل، استدلال فلسفی خود را بر پا می دارد.

در مقابل جزم های تئولوژیکی (فقهی) فلسفه اسکولاستیک که به مثابه «کلفت تئولوژی» در خدمت وحی الهی ـ به مثابه حقیقت از قبل تعیین شده ـ قرار داشت، اثبات حقیقت بر پایه خرد، تجربه و قوانین تفکر ضربه رهائی بخش جهان بینانه ای بود.

این جریان با شروع عصر جدید و با ترقی طبقه بورژوازی آغاز شد.

نام های سمبل واره برای انقلاب فکری به شرح زیر بوده اند:

۱

فرانسیس بیکن ـ به مثابه بنیانگذار امپیریسم

مراجعه کنید به امپیریسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

۲

رنه دکارت ـ به مثابه بنیانگذار فلسفه خرد

مراجعه کنید به خرد، خردستیزی (ایراسیونالیسم) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

با بیکن و دکارت عصر نوینی در تفکر سر بر کشید.

اما آزادی از اجبار و زور آیات عقیدتی غیرقابل تجربه و آزمون و آزمایش در وهله اول چیزی جز آزادی فرد بورژوائی در دو عرصه زیر نبود:

۱

آزادی عمل اخلاقی

۲

آزادی عمل اقتصادی

آزادی از قواعد صنفی بر آزادی از کلام الهی (روحانیت) تقدم داشت و هر دو به مثابه رهائی فرد از قیود بیگانه فرما تلقی می شدند.

شناخت حقیقت اما اگر منبع و سرچشمه خود را در سوبژکت بیابد، در برابر مطالبات چیزهای اوبژکتیف (عینی)، در برابر عام مبتنی بر تکلف نامطمئن می ماند.

از این در پشتی، برکلی ـ فیلسوف و اسقف انگلیسی ـ تئولوژی (فقه) را دو باره وارد شناخت می کند و اعلام می دارد که وجود عبارت است از ادراک شدن.

اما آنچه که ادراک می شود، نادقیق است، اغلب فریبا ست، از موردی به موردی دیگر و از فردی به فردی دیگر فرق می کند.

بدین طریق نتیجه گرفته می شود که حقیقت در آن سوی جهان تجربی است.

آنگاه ترانسندنس (ماورای تجربی) مقام پیشین خود را بدست می آورد.

حال، اگر کسی نخواهد که دوباره به چاه عفن تئولوژی بیفتد، چاره ای جز پناه بردن به اسکپتیسیسم نمی یابد، چاره ای جز پناه بردن به شک و تردید یونیورسال در ارزش حقیقی شناخت بطور کلی نمی یابد.

دیوید هیوم به این استنتاج نهائی می رسد.

دیوید هیوم (۱۷۱۱ ـ ۱۷۷۶)

فیلسوف، اقتصاددان و تاریخدان

از نمایندگان برجسته روشنگری انگلستان

از اقتصاددان ما قبل اقتصاد کلاسیک

معلم کانت و از دوستان و همفکران آدام اسمیث

دیوید هیوم تا همین امروز ستون اصلی نئوپوزیتیویسم مانده است.

مراجعه کنید به پوزیتیویسم و نئوپوزیتیویسم

با دور انداختن دلایل مبتنی بر عینیت حقیقت، معیار پیشرفت شناخت نیز فدا می شود.

بدین طریق دو راه بیش در پیش نمی ماند:

۱

در بهترین حالت، پذیرش میانسوبژکتی به معیار حقیقت بدل می شود:

درست و حقیقی آن است که مجمع علما درست تلقی می کنند.

۲

حقیقت در تئولوژی (فقه) جسته می شود و در بدترین حالت، هر فرقه مذهبی از تنویر دم می زند و آنارشیست معرفتی ـ نظری ئی به نام پل فایرابند اعلام می کند که همیشه خبری هست، همیشه رخدادی رخ می دهد. (anything goes)
پاول کارل فایرابند (۱۹۲۴ ـ ۱۹۹۴)

فیلسوف و تئوریسین علمی اطریشی

استاد دانشگاه در کالیفرنیا، انگلستان، آلمان، نئوزیلند، سوئیس

انارشیست معرفتی ـ نظری

بدین طریق، همه ساز و برگ لازم فراهم می آید، تا هر استدلال علمی در زمینه تعیین هدف و آماج سیاسی و عمل سیاسی در مه غلیظی از ابهام فرو رود.

دلیل لشکرآرائی و رزم آوری ولادیمیر لنین هم همین جا ست!

۳

امکان ناپذیری راه سوم

چرا کانت در کانون قضایا قرار می گیرد؟

کانت ضعف های تئوریکی پوزیتیویسم برکلی و هیوم را می شناسد و درمی یابد که آن با حوایج جهان بینانه جامعه نوینی که بر پایه پیشرفت نیروهای مولده تشکیل می شود، انطباق ندارد.

اولا علوم طبیعی می بایستی شالوده ای کسب کنند، شالوده ای که در نهایت می توانست فقط ماتریالیستی باشد.

ثانیا علوم طبیعی می بایستی با آموزش اخلاقی مذهب سر آشتی گیرند.

برای آشتی با آموزش اخلاقی مذهب به مرجع ماورای جهانی نیاز بود.

فلسفه کانت با داربست متشکل از غنای مفهومی و تیزبینی چنین آشتی ئی را عرضه می کرد.

به قول لنین، «خط اصلی فلسفه کانت، عبارت است از آشتی ماتریالیسم با ایدئالیسم، توافق (کومپرومیس) میان ماتریالیسم و ایدئالیسم، گره زدن جریانات فلسفی مختلف به یکدیگر و تشکیل سیستم واحد.

۱

وقتی کانت اقرار می کند که تصورات ما با چیزی در خود (یعنی با چیزی که بطور عینی، مستقل از ما و در خارج از ما و بی اعتنا به بود و نبود ما وجود دارد. مترجم) انطباق دارند، موضع ماتریالیستی می گیرد.

۲

اما وقتی که کانت این چیز در خود را غیرقابل شناسائی، ماورای تجربی و ماورای دنیوی اعلام می کند، موضع ایدئالیستی می گیرد.

ماتریالیست ها کانت را به سبب موضع ایدئالیستی اش مورد سرزنش قرار می دهند و خطوط ایدئالیستی سیستم او را رد می کنند.

آنها ثابت می کنند که

۱

چیز در خود قابل شناسائی است.

۲

چیز در خود این جهانی است.

۳

میان پدیده و چیز در خود تفاوت اصولی وجود ندارد.

(پدیده و یا نمود نمایانگر ماهیت و بودی است. مترجم)

اگنوستیسیست ها (ندانمگرایان) و ایدئالیست ها کانت را به جرم پذیرش چیز در خود مورد سرزنش قرار می دهند و آن را به مثابه کوتاه آمدن در مقابل ماتریالیسم، «رئالیسم» و «رئالیسم عامیانه» تلقی می کنند.

ایدئالیست ها استخراج قاطعانه تمامت جهان بطور کلی را از تفکر محض می طلبند

(کلیات لنین، جلد ۱۴، ص ۱۹۵)

اکنون این توافق (کومپرومیس) میان دو نظر علمی متضاد با یکدیگر که همدیگر را بلحاظ منطقی مستثنی می دارند، به تضادی در تئوری منجر می شود که حلش تنها از طریق سنگین تر گشتن وزن یکی از دو ضد امکان پذیر خواهد بود.

اگر تشکیل دهنده محتوای مستقل شناخت من احساس های من باشند (ایدئالیسم)، احساس هائی که از چیزهای موجود در خارج از من نشئت می گیرند (ماتریالیسم)، چیزهائی که اما غیر قابل شناسائی اند (توافق، کومپرومیس)، آنگاه جهان چنان می ماند که هست، یعنی به مثابه جهان احساس های من.

بدین طریق، ایدئالیسم ذهنی دوباره بر تخت می نشیند و بانگ برمی دارد که وجود با ادراک شدن یکی است. (اسقف برکلی)

به موازات آن:

پرولتاریا باید خود را از قید استثمار طبقه حاکم آزاد سازد (کمونیسم)

این کار را اما باید در چارچوب فرم دموکراسی بورژوائی حاکم انجام دهد (توافق، کومپرومیس)

در نتیجه فرم بورژوائی حاکمیت به جای خود می ماند. (کاپیتالیسم)

و سیستم مبتنی بر استثمار دست نخورده می ماند.

اگر هم گام های میانجی در عالم واقع، بغرنج تر از آنالوژی (قیاس) ساده اند، این علیرغم آن، نمودار منطقی ئی است که اثبات بطلان راه سوم بر ان استوار است.

راه سوم دقیقا همان راهی است که سوسیال ـ دموکراسی در پیش می گیرد.

از همین رو ست که هلموت اشمیت ـ رهبر سابق حزب سوسیال ـ دموکرات آلمان غربی ـ کارل پوپر نئوپوزیتیویست را خدمتگزار فلسفی قلمداد می کند.

این راه رفرمیست ها برای تزریق تئوری خویش در رویزیونیسم «راست» است تا احزاب کمونیست را از سوسیالیسم منحرف کند.

از سوی دیگر، رویزیونیسم «چپ» با طرفداری از خودپوئی، اکتیویسم و اراده گرائی (ولونتاریسم)، سنگ ایده جامعه کمونیستی را بر سینه می زند، ولی همزمان

۱

از برداشتن گام های دیالک تیکی میانجی جریان رئال جامعه سر باز می زند.

۲

با کله در منجلاب ایدئالیسم ذهنی سقوط می کند.

۳

با وجوب بر وجود سرپوش می نهد و از دیده ها پنهانش می سازد.

۴

نه به آنتی کمونیسم، بلکه به «بیماری کودکی کمونیسم» دچار می شود.

هر حزب کمونیست باید در مقابل هر دو کژراه به مقاومت برخیزد.

هر حب کمونیست برای شناخت اصولی آنها و برای تمیز آنها از تاکتیک های مبارزه سیاسی به تئوری دیالک تیکی احتیاج دارد، به تئوری دیالک تیکی ئی با پیگیری و قاطعیت انقلابی.

تاریخ عبارت است از تغییر مستمر مناسبات رئال.

تئوری باید این تغییر را تعقیب کند تا از بدل شدن به تئوری ئی اسکولاستیکی، متحجر و بیگانه با واقعیت عینی نجات یابد.

سرمایه در مقابل قدرت پرولتاریا، استراتژی بقای خود را تغییر داده است.

با شیوه تولید، نوع (تیپ) مناسبات طبقاتی، سیمای دیگری کسب کرده است.

تئوری مارکسیستی باید نسبت بدان واکنش نشان دهد.

ولی هرگز نباید قوانین فرماسیونی خاص فرم حرکت اجتماعی و مفاهیم آن را مورد صرفنظر قرار دهد.

رابطه سرمایه با استثمار، ارزش اضافی، تولید مازاد، رقابت و پیامدهای آن در تحت سیطره مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، رابطه ای ثابت است.

باید فرم بغرنج بهره وری سرمایه در سطح کنونی آن از صراحت بگذرد و نفوذ در ساختار اساسی ثابت آن تعمیق یابد.

لودوویکو گیمونات (۱۹۰۸ ـ ۱۹۹۱)

فیلسوف و مورخ علمی ایتالیا

پروفسور فلسفه در دانشگاه میلان (۱۹۵۶ ـ ۱۹۷۹)

عضو حزب کمونیست ایتالیا

۴

حقیقت نسبی و حقیقت مطلق

روزی لودوویکوگیمونات ـ مورخ علمی بزرگ ـ چنین گفت:

«هر طرفدار ماتریالیسم دیالک تیکی، مقوله لنینیستی تعمیق را وارد بحث می کند که ما را به وحدت بخشیدن ارزش نسبی و محدود علم با ارزش معرفتی آن قادر می سازد.

ریشه های تعمیق را ـ به مثابه روشی که با روند شناخت پیوند ناگسستنی دارد ـ باید در آن جست که خود مفهوم شناخت حاوی تصور «فراتر رفتن از آنچه که شناخته شده»، است.

نتیجه نهائی زیر از آن به دست می آید:

تحلیل واقعا کامل مسئله شناخت باید نه فقط تک تک اکت های شناخت را، بلکه علاوه بر آن، توالی ئی را مورد بررسی قرار دهد که در آن هر کدام از اکت ها می کوشد که نتایج حاصل از اکت های ماقبل را تکمیل کند و متکاملتر سازد.

اگر اعتبار هر تئوری علمی و یا حتی هر جهانتصویر علمی نه در انطباق آن با واقعیت عینی در خود (فی نفسه) موجود، بلکه فقط در پیوند فکری و فونکسیون مندی اش اثبات شود، در آن صورت، پیشرفت علمی نهایتا می تواند در تکذیب سیستمی و ساختاربندی آن با سیستمی دیگر باشد و در آن صورت، حقیقت عینی ئی وجود نخواهد داشت.

(تکذیب به اثبات بطلان احکام علمی و ادعاها از طریق مشاهدات تجربی و یا با ارائه دلیل منطقی اطلاق می شود. مترجم)
توماس ساموئل کون (۱۹۲۲ ـ ۱۹۶۱)

تئوریسین علمی و مورخ علمی امریکائی

از فلاسفه علم قرن بیستم

او علم را به مثابه تعویض علم معمولی و انقلاب علمی تلقی می کند.

بنظر او، انقلاب یعنی تعویض پارادیگم ها

توماس کون این را به مثابه «ساختار انقلاب علمی» تلقی می کرد.

گیمونات اما برعکس، کار او را سوء استفاده از مفهوم انقلاب می نامد.

زیرا انقلاب حاوی نه «گسست» ساده، بلکه وحدت و وساطت گسست و پیوست است.

مراجعه کنید به انقلاب، دیالک تیک پیوست و گسست (شکست و استمرار)

این از عهده دیالک تیک گرایشات متضاد مقوله لنینی «تعمیق» برمی آید که گذار از سطح علمی معینی به سطح علمی معین دیگر و تغییر کیفی هر «پارادیگم» را در جریان این گذار به نام می نامد.

تعمیق و تغییر ناشی از آن معارف، تنها می تواند به مثابه روند (و اصولا روندی بی نهایت کوچک) تلقی شود، اگر شناختی و یا حتی سطح تاریخی نایله سیستم علم به مثابه حقیقت مطلق در میان نباشد.

دانش پایانمند راجع به جهان بی پایان همواره قابل تکمیل، تعمیق و تغییر و محتاج تکمیل، تعمیق و تغییر است.

این بدان معنی نیست که دانش در ناکاملیت و عدم کمال خود بطور کلی باطل است.

دانش در این صورت نیز می تواند حقیقی و درست باشد، شناختی تا حدودی درست باشد، بلحاظ فونکسیون و بسته به شرایط برای سمتگیری عملی مناسب باشد، برای انتگراسیون (همپیوندی) فاکت های متنوع بنا بر سطح دانش زمان، برای ادراک دورنمائی (پرسپکتیوی) واقعیت عینی از نقطه نظر سوبژکت شناخت مناسب باشد.

دانش در هر صورت محدود است و به نسبت این محدودیت فقط می تواند بطور نسبی حقیقی و درست باشد.

نوع محدودیت دانش، نوع نسبیت آن را مشروط می سازد.

ولی حقایق نسبی نیز حقایق اند.

یعنی با واقعیت عینی خارج از ضمیر (شعور) انسانی انطباق دارند و آن را به نحوی از انحا بدرستی بیان می دارند.

به نحو دیگری، یعنی با بی اعتنائی به عینیت نمی توان از حقیقت سخن گفت.

حقیقت به اصطلاح «سوبژکتیف» محض، تنها می تواند یک حقیقت امر (فاکت) پسیکولوژیکی صداقت») باشد و نه یک مقوله معرفتی ـ نظری.

لنین بوگدانوف را مورد نکوهش قرار می دهد.

زیرا او مسئله عینیت حقیقت را با مسئله مطلقیت حقیقت قاطی می کند.

لنین می نویسد:

«آیا حقیقت عینی ئی می تواند وجود داشته باشد؟

یعنی آیا در تصورات انسانی می تواند محتوائی وجود داشته باشد که مستقل از سوبژکت باشد، یعنی نه وابسته به انسان باشد و نه وابسته به بشریت؟

اگر آری، آیا تصورات انسانی می توانند بیانگر حقیقت عینی باشند؟

بیانگر یکباره، کامل، بی قید و شرط، مطلق و یا تقریبی و نسبی باشند؟

این سؤال دوم مسئله مربوط به رابطه حقیقت مطلق و حقیقت نسبی است

(کلیات لنین، جلد ۱۴، ص ۱۱۶)

لنین می نویسد:

«حقیقت مطلق را نمی توان بدون انکار وجود حقیقت عینی منکر شد

(کلیات لنین، جلد ۱۴، ص ۱۱۷)

البته «حقیقت مطلق» دو معنی متفاوت دارد:

۱

تشخیص درست یک حقیقت امر:

مثلا اندازه سرعت نور

تاریخ درگذشت ناپلئون

۲

مجموعه حقایق امور غیر قابل وقوف که در جهان مطرح می شوند.

لنین می نویسد:

«تفکر بشری بنا بر طبیعت خویش قادر به وساطت حقیقت مطلق مرکب از حقایق نسبی است، عملا هم همین کار را می کند.

هر مرحله توسعه علوم به این خرمن حقیقت مطلق، دانه تازه ای می افزاید.

اما مرزهای حقیقت هر قانون علمی، نسبی اند و می توانند با توسعه فراتر دانش فراختر و یا تنگتر شوند.

از نقطه نظر ماتریالیسم مدرن، یعنی از نقطه نظر مارکسیسم، مرزهای نزدیکی معارف ما به حقیقت عینی و مطلق تاریخا مشروط اند.

نامشروط اما این است که تصویر مدل بطور عینی موجود را عرضه می کنند.

(کلیات لنین، جلد ۱۴، ص ۱۲۹)

باید به این نکته توجه داشت که لنین می گوید:

«تفکر انسانی قادر به وساطت حقیقت مطلق است

این اما بدان معنی است که به دلیل محدودیت دانش پایانمند نمی توان بدون واسطه به حقیقت مطلق دست یافت.

بلکه به متد تفکر نیاز مبرم هست، به «واسطه ای»، به «وسیله ای» نیاز مبرم هست.

از این رو نظر انگلس، ردوکسیونیستی (تقلیلگرایانه) نیست، وقتی که او پس از جایگزینی علوم مثبته با فلسفه، این را برای قوانین تفکر، یعنی برای دیالک تیک کنار می نهد.

زیرا قوانین تفکرند که این وساطت بنا بر آنها صورت می گیرد.

مفاهیم دست افزارهای وساطت اند.

مارکس خاطرنشان می شود که اگر ادراکات ما مفهوم هر شیئ را در اختیار ما می نهادند، در آن صورت ما از هر علمی بی نیاز می شدیم.

انگلس هم در این رابطه است که می گوید:

ایکاش علمای علوم طبیعی (آن زمان) اندکی بیشتر به متافیزیک (منظورانگلس علوم انسانی از قبیل فلسفه و غیره است. مترجم) می پرداختند.

لنین به این حقیقت امر پی می برد و از هگل در انتقاد از کانت جانبداری به عمل می آورد.

عبارت گزنده لنین مبنی بر اینکه «هیچ مارکسیستی هنوز مارکس را نفهمیده»، پس از گذشت یک قرن، همچنان و هنوز از اعتبار نافتاده است.

کمونیست ها مکلفند که برای تئوری و پراتیک خویش، خوانش محتواکاوانه جلدهای ۱۴ و ۳۸ کلیات لنین را در دستور کار خویش قرار دهند!

صد سال پیش اثر لنین تحت عنوان «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» برای اولین بار به صورت کتاب منتشر شد.

ما به همین مناسبت بخش اول اثر هانس هاینتس هولتس تحت عنوان «مبارزات حزبی در فلسفه» را منتشر کردیم.

هانس هاینتس هولتس در این اثر خویش به بررسی مبانی تئوریکی تفکر لنین و بویژه انتقاد لنین از فلسفه ایمانوئل کانت می پردازد.

کانت را می توان ـ به عبارتی به مثابه «جد معنوی» رویزیونیسم سیاسی ـ هموارساز راه برای رد مارکسیسم کلاسیک تلقی کرد.

هانس هاینتس هولتس در بخش دوم این اثر خویش، تحت عنوان «سمت و سوی حمله کانت»، ولفگانگ فریتس هاوگ ـ ناشر مجله «آرگومنت» ـ را و «فرهنگ لغات تاریخی ـ انتقادی مارکسیسم» او را را علنا مورد حمله قرار می دهد و به مثابه نماینده اصلی تفکر رویزیونیستی در حال حاضر قلمداد می کند.

ولفگانگ فریتس هاوگ در پاسخ به انتقادات هانس هاینتس هولتس، او را به «فرار به حقایق کمشمار» و به «عقب نشینی به کنسرواتیسم» متهم می کند.

هانس هاینتس هولتس در نوشته زیر نسبت به پاسخ هاوگ موضع می گیرد.

مقدمه


ولفگانگ فریتس هاوگ (۱۹۳۶)

جامعه شناس تاریخ آلمانی

نماینده رویزیونسم سیاسی

مؤلف فرهنگ لغات تاریخی ـ انتقادی مارکسیسم

مؤلف آثار بیشمار دیگر

اختلاف نظر میان هاوگ و من به قدمت کردوکار قلمی ما ست.

بیرون کشیدن این اختلاف نظر از زیر خاکستر کمتر حاصلخیز، ولی اجتناب ناپذیر است.

من نظرات خود را بر ضد نظرات هاوگ در مجموعه آثار «انستیتوی بررسی ها و پژوهش های مارکسیستی» (IMFS) فرمولبندی کرده ام.

اختلاف نظر ما تاکنون احترام متقابل ما دو را نسبت به کیفیت کار یکدیگر کاهش نداده است.

اما حالا که هاوگ در زمینه دو موضوع مورد بحث به جای استدلال، دشنام می دهد، برای من غیرقابل فهم است.

من او را به عنوان رویزیونیست در مارکسیسم در نوشته مفصلی در کنار ژان پل سارتر، هربرت مارکوزه و مارکوویچ و غیره نام برده ام و موضع او را نزدیک به مارکسیسم محسوب داشته ام.

او می خواهد که تغییرات و تجدید نظرهائی را در مارکسیسم به عمل آورد.

او برای این کار دلایلی دارد.

من هم برای مخالفت خود با این کار او دلایلی دارم.

نتیجه نظرات مرا خواهیم دید.

«بوکس بازی» در بحث را می توان تعطیل کرد.

اما کسانی که چالش های پیشین ما را نخوانده اند، حق دارند که از من بپرسند که چرا مؤسس و رئیس خدمتگزار مجله «آرگومنت» را رویزیونیست می نامم.

اما بحث روی تک تک اشتباهات، تناقضات و ترهاتی که هاوگ مثل نقل و نبات در جشن نیمه شعبان از منابر خود بر سر شنوندگان می پاشد، کار آسانی نخواهد بود.

بحاث خبره ای مثل هاوگ می داند که بمباران بی وقفه مخالفین با جزئیات بی حد و حصر قابل بحث می تواند زیر آتش نشستگان را از مدافعه ناتوان سازد.

اختلاف نظرهای اصولی

من سعی می کنم که با مسائل بنیادی شروع به بحث کنم.

اختلاف ما (هاوگ و من) اختلافی است که از مراحل آغازین علم در یونان میان علما وجود داشته است.

هاوگ فیلسوف نیست.

او در مسیر سوسیولوژیکی ـ تاریخی پیش می راند، بی آنکه قادر به تمیز پدیده از ماهیت باشد.

او از درک ماهیت چیزی و یا حکمی فرسنگ ها فاصله دارد.

به همین دلیل است که می تواند نقل قولی را از مجموعه آثار تئوریکی ببرد و بنا بر اهداف خویش بدوزد.

در آثار سیاستمداری از قماش لنین، بی شک احکام بیشماری وجود دارند که به گشتاورهای واحدی مربوط می شوند و ضمنا ساختار تئوریکی منسجمی در کل وجود دارد که بنیان کلیه احکام منفرد او را تشکیل می دهد.

تعیین درست رابطه میان این دو سطح، وظیفه تفسیر هر متن است.

پیش شرط لازم برای این تفسیر، اما قدرت تمیز عام از منفرد (خاص) است.

مراجعه کنید به دیالک تیک منفرد (خاص) و عام

هاوگ به خاصیت (جنبه خاص) اوضاع و احوال می چسبد، به یکبارگی یک ترکیب تاریخی می چسبد.

او با عام رابطه برقرار نمی کند.

او با عامی که در آن، ثابت های فرماسیون های اجتماعی نمودار می گردند، رابطه برقرار نمی کند.

کاپیتالیسم در زمان مارکس با کاپیتالیسم در حال حاضر دو چیز متفاوت اند.

اما آنها هر دو کاپیتالیسم اند و ضمن تنوع، بنیه و اساس ثابتی دارند.

همین جنبه ثابت به مارکسیسم ـ از مارکس تا مائو ـ پایه ای برای گنجینه بی چون و چرائی از مفاهیم اساسی و مقولات می بخشد.

حفظ قانونیت ها و امکانات شناخت آن، کاری است که از دست فلسفه برمی آید.

(هانس هاینتس هولتس، «طرح جهان و بازتاب»، ۲۰۰۵)

هاوگ از این نظر فقیر و تهیدست است.

تصادفی نیست که او اصلا به اهمیت کانت و انتقاد لنین از کانت، به اهمیت هگل و از آن خود کردن هگل از سوی لنین، اعتنائی ندارد.

لنین بویژه در تذکرات خود نسبت به کانت روشن می سازد که رویزیونیسم سیاسی ریشه های فلسفی ـ جهان بینانه دارد.

زیر علامت سؤال قرار دادن این پیوند از سوی مجله «آرگومنت» هاوگ، تند و تیز است و حاکی از ان است که به چه میزان نازلی می توان از هاوگ انتظار استحکام تئوریکی داشت.

هاوگ مرا متهم می کند که دیالک تیک را دوباره به متافیزیک آورده ام و ادعا می کند که دیالک تیک و متافیزیک از نقطه نظر مارکس، ضد همند.

من به این مسئله در جای دیگر مفصلا پرداخته ام.

(هانس هاینتس هولتس، «طرح جهان و بازتاب»، ۲۰۰۵)

این حقیقت امر که در تمامت تاریخ متافیزیک، از زمان هراکلیت و پارمنیدس، دیالک تیک حضور داشته و گام به گام توسعه یافته و فرم علمی به خود گرفته، هم مارکس گفته و هم گرامشی و بلوخ.

تنها کسی که نگفته، شدانوف بوده است.

(هانس هاینتس هولتس، «وحدت و تضاد. تاریخ مسئله گذاری دیالک تیک در عصر جدید»، جلد سوم، ۱۹۹۷)

وقتی هاوگ در «فرم غیر دیالک تیکی» به اظهار نظر می پردازد، معلوم می شود که او نه از تاریخ فلسفه کمترین خبری دارد و نه مارکس و انگلس به درجه عالی آموزش دیده.

هرکس دیگر هم که بسان هاوگ از تاریخ فلسفه بی خبر باشد، می تواند بی دغدغه خاطری بگوید که «مسئله اساسی معروف فلسفه، یعنی رابطه شعور با وجود، نه مسئله ماتریالیسم دیالک تیکی ـ تاریخی نوین، بلکه مسئله اساسی ایدئولوژی فلسفی بورژوائی است

انگلس اما هرگز چنین نظری نداشته است.

انگلس صریحا می گوید که رابطه شعور با وجود، رابطه تفکر با جهان خارج و تصویربرداری از آن در مفاهیم، «مسئله اساسی فلسفه» است و ماتریالیسم دیالک تیکی پاسخ درست به این مسئله می دهد.

تاکتیک هاوگ اما این است که با مثله و مخدوش کردن مارکسیسم، چرخشی را وارد آن سازد که آن محتوای هسته ای ضد مارکسیستی پیدا کند.

من همین را رویزیونیسم می نامم.

جهان جوان»، ۱۳ دسامبر ۲۰۰۷)

من اکنون وارد این بحث نمی شوم که مفهوم ایدئولوژی هاوگ عملا کج و معوج است و انحرافی از مفهوم ایدئولوژی مورد نظر مارکس است.

اریش هان به این مسئله بکرات پرداخته است.

مراجعه کنید به ایدئولوژی، آموزش ایدئولوژی، جهان بینی، رویزیونیسم

۳

چرخش های مشکوک

واژه چرخش برای هاوگ خیلی خوشایند است.

او با سوء استفاده از عنوان کتاب برتولت برشت، «متی ـ کتاب چرخش ها»، معنای ادبی ـ استعاری این واژه را خم و راست می کند و از آن مفهوم توسعه فلسفی و استراتژی سیاسی سرهم بندی می کند.

منظور از برخورد فلسفی این است که نگرش ها را از عالی ترین درجه عامیت مورد بحث قرار دهیم.

زیرا مفاهیم عام فلسفی در پیوند با جنبه های خاص (خاصیت های) چه بسا کهنه شده، فراهم می آیند و یا به توضیح آنها می پردازند.


دیتر ویتیچ (۱۹۳۰ ـ ۲۰۱۱)

فیلسوف و استاد دانشگاه کارل مارکس لایپزیگ

متخصص تئوری شناخت

مؤلف بیش از ۱۵۰ اثر منتشره در آلمان، اتریش، انگلستان، ایالات متحده و کولومبیا

آثار:

پراتیک، شناخت، علم

تئوری شناخت

موضوع و متدهای تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی

من همراه با دیتر ویتیچ بر آنم که در اثر لنین تحت عنوان «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» بعضی جاها «نواقص و نارسائی های تئوریکی و متدیکی و حتی ابهاماتی وجود دارد» که بخشی از انها از شرایط تاریخ علم نشئت می گیرند و بخشی از انها از اهداف سیاسی و پلمیکی.

جدا کردن محتوای عام از این مجموعه و قرار دادن آن بر پایه بررسی های لنین راجع به طرح های هگل نیت من از نوشته ام بوده است.

هاوگ اما ـ درست بر عکس من ـ می خواهد که تیشه بر ریشه لنین فرود آورد و به جای ان مارکسیسم هاوگ را بنشاند.

من این جور کارها را رویزیوینسم می نامم.

هاوگ ادعا می کند که «مفهوم جهان خارج دیگر معنی ندارد

این یکی دیگر از نشانه های رویزیونیسم است.

ادعای مبتنی بر انکار جهان خارج اصولا یاوه ای بیش نیست!

چنین ادعائی در بهترین حالت به معنی بزک کردن تئوریکی ماخیسم است، ماخیسمی که لنین تار و مارش ساخته است.

شکی نیست که جهان مفاهیم، تصورات و غیره که بیانگر جهان اشیا ست، با جهان اشیاء فرق دارد.

مارکس در مقدمه «انتقاد از اقتصاد سیاسی» صریحا بدان اشاره کرده است.

رابطه آندو رابطه ای بدرجه عالی پیچیده است:

استعاره انعکاس تلاشی است در جهت ارائه مدلی برای آن.

(مراجعه کنید به اثر هانس هاینتس هولتس، تحت عنوان «انعکاس» ۲۰۰۳)

مفهوم «ماده» ـ اگر منظور از ان فقط انبوه چیزهای مادی باشد ـ نارسا خواهد بود.

من همراه با مارکس کوشیده ام تا ماده را بر بنیان ماتریالیسم دیالک تیکی به مثابه «رابطه مادی» تلقی کنم.

هر کارگر بیکار ـ بی نیاز از ارشاد کسی دیگر ـ می فهمد که بیکاری یک رابطه مادی است.

هر کارگر بیکار به تجربه در می یابد که بیکاری به معنی بود و نبود سکه در کیسه نیست.

محتوای واقعی مفاهیم عام عبارت از این است که آنها بیانگر مناسبات مادی اند:

استثمار و طبقه، تاریخ و حاکمیت و غیره چنین مفاهیم عام اند.

آنها اما به مثابه مفاهیم فقط در اندیشه بشری وجود دارند و نه به مثابه چیزهای مادی ملموس و محسوس.

تعیین دقیق این چیزها اما از حد توان هاوگ فراتر می رود.

بی خود نیست که او در دریاچه ای از نقل قول ها غوطه می خورد و به عنوان استاد دانشگاه کاربست مفاهیم را در هر جلسه زیر علامت سؤال قرار می دهد.

۴

تاریخیت و یا اوپورتونیسم؟

هاوگ با آغوش باز پذیرفته می شود، وقتی که او مرتب اصرار می ورزد که باید نسبت به «اوضاع و احوال تغییریابنده»، با تغییر موضع و با ارائه طرح های تئوریکی جدیدی واکنش نشان داد.

چنین نظری بلاهت محض است.

مسئله در این جور موارد این است که آیا باید قوانین اصلی مورد استفاده قرار گیرند و یا با توجه به جنبه های خاص، باید محتواهای آنها غنی تر شوند.

منظور لنین از مفهوم «تعمیق» همین است که نه فقط من بدان استناد می ورزم، بلکه تئوریسین علمی بزرگی از قبیل لودوویکو گیمونات، در آن عنصر اصلی تئوری شناخت لنین را می بیند.

(لودوویکو گیمونات جلد ۱۰، ۱۹۷۰)

هاوگ اما برعکس، بر آن است که دیالک تیک عملی لنین عبارت است از «توانائی چرخش بسته به تغییر شرایط

کارل اوگوست امگه (۱۸۸۶ ـ ۱۹۷۰)

فیلسوف و جامعه شناس حقوقی آلمان

پروفسور دانشگاه

عضو حزب ناسیونال ـ سوسیالیست کارگری آلمان

آثار:

انسان معنوی و ناسیونال ـ سوسیالیسم (۱۹۳۱)

در تأیید فلسفه پیشوائی

او اما بی آنکه بداند و بخواهد، اصطلاحی را مورد استفاده قرار می دهد که نقل و نبات فلسفه فاشیستی کارل آوگوست امگه بوده است:

امگه «تفکر متناسب با اوضاع و احوال» را بلحاظ هنجاری در مقابل تفکر مبتنی بر «سجایا» و تفکر مبتنی بر «طرفداری از پیشرفت» قرار می دهد و بدین طریق برای هر اوپورتونیسم سیاسی مشروعیت اخلاقی اختراع می کند.

(کارل اوگوست امگه، «راجع به تفاوت تفکر فضیلتی، مترقی و بسته به اوضاع و احوال»، ۱۹۵۰)

تفکر مبتنی بر سجایای اخلاقی یعنی رعایت ملاک و معیار

تفکر مبتنی بر طرفداری از پیشرفت، یعنی تعیین بهترین آماج

تفکر متناسب با اوضاع و احوال، یعنی اتخاذ موضع اوپورتونیستی بسته به مورد معین.

به قول امگه:

«از کلیه وقایعی که رخ می دهند، هیچکدام را نمی توان مذموم شمرد

این کلام واپسین کارل اوگوست امگه فاشیست است!

شکی نیست که هاوگ با اوپورتونیسم بی رحمی از این دست، مجاورتی ندارد، ولی تفاوتگذاری های مقوله ای او به اندازه ای نادقیق اند که او را به همسایه دیوار به دیوار کارل اوگوست امگه بدل می کنند.

من فکر نمی کنم که او متوجه قضایا ست.


توماس مان

مخالفت ایدئولوژیکی او با سوسیالیسم رئال از دیرباز در شیوه تفکر او لانه داشته است.

حتی توماس مان هشدار می داد که «بلاهت» آنتی کمونیستی به فاجعه می انجامد!


بیهوده نیست که هاوگ امحای جوامع سوسیالیستی در اروپای شرقی را «انقلابات دموکراتیک» می نامد.

گورباچف را قهرمان دموکراسی محسوب می دارد.

مأمورین حراج دارائی خلق در ان کشورها را مجریان انقلاب نام می دهد.

حتی خواننده های جوان نشریه «جهان جوان» با شم حساس خود واکنش نشان داده اند.

کسی که حوادث سال های ۱۹۸۹ ـ ۱۹۹۰ را «انقلابات دموکراتیک» بنامد، چنین کسی آزادی های فرمال سیستم سیاسی بورژوائی را بر مسئله مناسبات مالکیت مقدم می داند.

گیرم که بعد، خمیازه ای برکشد و بر نئولیبرالیسم تف کند.

رویزیونیسم همین است، دیگر!

رویزیونیسم که شاخ و دم ندارد!

۵

هسته سیاسی قضیه

هسته اصلی قضیه درست همین جا ست!

هاوگ از دیرباز دشمن سوگندخورده آلمان دموکراتیک، اتحاد شوروی و کمونیسم سازمانیافته بود.

انتقاد هاوک از نمودارسازی کلاسیک لنین (می توان گفت، نمودار سازی ارتدوکسی لنین) و نمودارسازی لنین به مثابه چیزی غیر از لنین، کاری نبود که من به انجامش تن در دهم.

این کاری است که هاوگ دهها سال است که با حرص و ولع خاصی بر ضد پیاده کردن سیاسی ایده های مارکس و لنین در جوامع سوسیالیسم رئال انجام داده است.

پیاده کردن تئوری بطور عملی در جامعه به ابتکار لنین صورت گرفته ـ علیرغم همه نواقص، نارسائی ها و اشتباهات ممکنه در مراحل آغازین پیاده کردن آن.

همین دلیل کافی است تا هاوگ فرمان پائین کشیدن لنین از اولمپ خدایان را صادر کند و تقلیل مارکسیسم ـ لنینیسم به مارکسیسم را عملی سازد و بدین طریق، آن را به مرحله تئوری صرف تر و تمیز آغازین برگرداند.

برای نیل به این هدف، تحریف برتولت برشت، آنتونیو گرامشی و روزا لوکزمبورگ ـ به مثابه موضوع چالش و بحث و جدل ـ به اندازه کافی مناسب است.

هاوگ می گوید:

«پراتیک جانگهدار موقتی برای تئوری هنوز ناتمام است

شک و شبهه ای نیست که به اتمام رساننده تئوری ناتمام، کسی جز شخص شخیص هاوگ نخواهد بود.


ورنر سومبارت (۱۸۶۳ ـ ۱۹۴۱)

از نمایندگان سوسیالیسم کاتدی

از هواداری سوسیال ـ دموکراسی به همراهی با فاشیسم

سوسیالیسم کاتدی به جریانی اطلاق می شود که در اواخر قرن نوزدهم در آموزش های اقتصادی آلمان با خطوط سوسیال ـ رفرمیستی پدید آمد و خواهان مداخله دولت در حیات اجتماعی برای تعدیل تضادهای طبقاتی بود.

نمایندگان این تئوری:

ورنر سومبارت

گوستاو فون اشمولر

هانس دلبروک

لوجو برنتانو

آدولف هلد

آدولف واگنر

این چیزی جز سوسیالیسم کاتدی تر و تمیز نیست!

و هولتس در میان چوب لای چرخ می نهد و ضمنا «مفاهیم مبارزاتی استالینیستی» را به کار می برد!

دیگر نباید کسی حرفی از رویزیونیسم بزند!

همین شیوه برخورد، شیوه برخورد دیرین و دیر آشنای رویونیست ها بوده است.

اینهم نقل قولی از هاوگ:

«هرکس که حواسش جمع باشد و آینده سوسیالیسم را در مد نظر داشته باشد، بررسی اشتباهات را با شکار منحرفین جایگزین نمی کند و اعلام نمی کند که سوسیالیسم به دلیل انحرافات شکست خورده است

منظور هاوگ کسی جز هولتس نیست که در مقاله ای در نشریه «جهان جوان» اثبات کرده که رویزیونیسم به مثابه دلیل اصلی داخلی همراه با دلایل خارجی دیگر به شکست سوسیالیسم منجر شده است.

همین موضعگیری سبب شده که سیل خشم و غضب مارکسیست های سابق جدیدا بشردوست به سویش روانه شود.

هاوگ نیز در همین کر می خواند.

نظریات هاوگ با نظریات محفل اندره بری مبنی بر نقد سوسیالیسم همخوانی چشمگیری دارد.

اندره بری (۱۹۵۰)

سیاستمدار آلمانی

از اعضای حزب سوسیالیسم دموکراتیک سابق

از اعضای حزب چپ

عضور پارلمان اروپا (۱۹۹۹ ـ ۲۰۰۵)

آثار:

سلاح هوشمند و یا سیاست هوشمندانه؟ (۱۹۸۸)

رهاسازی دورنما برای نوسازی سوسیالیستی (۱۹۹۲)

ولی این تشبثات با انتقاد از خود مارکسیستی بیگانه اند.

انتقاد از خود مارکسیستی اما هم ضرور است و هم امکان پذیر!

انتقاد از خود مارکسیستی ضمن کشف و تصحیح اشتباهات و ایرادات بر اصول تئوریک و بر آماج های اجتماعی وفادار می ماند!

بدین طریق، می رسیم به مطلب اصلی چالش.
من فرهنگ لغات انتقادی ـ تاریخی مارکسیسم هاوگ (۱۹۹۴) را به مثابه فرهنگ لغات رویزیونیستی تلقی کرده ام.

در اینکه برای تدوین این فرهنگ لغات کار عظیمی بلحاظ طرح ریزی و سازماندهی صورت گرفته، شکی نیست.
هاوگ بدون استفاده از فرهنگ های به این کار مبادرت ورزیده و جهان مفهومی تاحدودی تازه ای را پدید آورده است
.
به خاطر این و همچنین به خاطر انتشار مجله ۵۰ ساله «آرگومنت» باید به هاوگ ارج گذاشت.

مسئله برای من، گرایش این فرهنگ لغات است.
در اینکه هاوگ انتقاد مرا به مثابه انتقاد از شخص خود تلقی می کند، حق دارد
.
برای اینکه او به مثابه ناشر این فرهنگ لغات، بی کوچکترین تردید، تعیین کننده گرایش آن است و بر کسی پوشیده نیست که او با انتشار این فرهنگ لغات می خواهد که برای «مکتب» مارکسیسم خود بنیان مفهومی ئی پدید آورد
.
تاکنون ۸ جلد این فرهنگ قطور منتشر شده است و به حرف کاف رسیده است
.
با مطالعه این کتاب می توان به معارف و تکانه های فکری معینی برخورد کرد
.
در این اثر بیش از ۱۲۰۰ واژه از سوی صدها مؤلف توضیح داده شده اند
.
در میان این مؤلفین کسانی نیز یافت می شوند که موضع مارکسیسم کلاسیک را دارند.

این هم یکی از خصوصیات رویزیونیسم است که تمامت آموزش معینی را تغییر نمی دهد، بلکه به تغییر قوانین اساسی تعیین کننده قناعت می ورزد.

۱


حال از هاوگ که در تبلیغ خستگی ناپذیر پلورالیسم در نوشته های مختلف خود حنجره پاره می کند، باید پرسید که چرا در تدوین این فرهنگ لغات مارکسیسم از مؤلفین بزرگ و سرشناس مارکسیسم اثری نیست؟
من به عنوان مثال چند تن از آنها را نام می برم:
لودوویکو گیمونات

سزار لوپورینی
الساندرو مازونه
اندرئاس گدو
ژوزه بارتا مورا

۲


در راستای توسعه هرچه بیشتر مارکسیسم کلاسیک تحقیقات مختلف بیشماری صورت گرفته اند.
اگر هاوگ واقعا طرفدار پلورالیسم است، می بایستی جای آن تحقیقات در فرهنگ مارکسیسم او خالی نباشد.

۳


«
مارکسیسم پلورال» هاوگ اما با پلورالیته رفتاری بشدت انتخابی دارد و به دسته چین کردن موارد معینی همت می گمارد.
این اما با الگوی ایدئالیستی ـ ذهنی رشد یافته مارکسیسم هاوگ در تضاد قرار می گیرد و در مورد نحوه تدوین فرهنگ لغات مارکسیسم او مصداق پیدا نمی کند.

۴


اما در عوض، تا دلت بخواهد تحریکات و تبلیغات آنتی کمونیستی عرضه می شود.

۵


تصویرتئوری معرفتی ـ نظری که از سر نادانی با تئوری انعکاس عوضی گرفته می شود، در قاموس هاوگ، «در وهله اول بطور سیاسی و به معنی محدود کلمه، بطور پلیسی استدلال و اثبات شده است
(
هاوگ، «فرهنگ لغات انتقادی ـ تاریخی مارکسیسم»، جلد ۱، ص ۱۹)

۶


هاوگ ادعا می کند که «مناسبات تولیدی دولتی ـ توتالیتر که تحت حکومت استالین با ترور و رژیم کاربردگی گولاک همراه می شود، به مثابه ماشین اپاتی عمل می کند
(
هاوگ، «فرهنگ لغات انتقادی ـ تاریخی مارکسیسم»، جلد ۱، ص ۳۸۳)

(اپاتی یعنی بی اعتنا به انسان و محیط زیست. مترجم)

اگرچه عارضه اپاتی نه برای زمان استالین، بلکه برای دوره بوروکراسی رویزیونیستی لئونید برژنف صادق است.

مفهوم بوروکراسی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

۷


هاوگ انتقاد مکرر و مستمر استالین از دگماتیسم را نقل قول می کند، ولی آن را بلافاصله با عبارت زیر بی اعتبار می سازد:
«
تصور تئوری بسته و اندیشیده، خود راه را برای دگماتیزه کردن این تفکر هموار می سازد
.
آن سان که زبان نقد دگماتیسم به ابزار دگماتیسم بدل می شود

(
هاوگ، «فرهنگ لغات انتقادی ـ تاریخی مارکسیسم»، جلد ۲، ص ۸۰۶)

۸


مفهوم «زوال (میرائی) دولت» زیر قلم هاوگ به مفهوم «تخریب دولت» استحاله می یابد که چیز بکلی دیگری است.

اینها فقط چند مثال به مثابه مشتی از خروار اند و بس.

باید به زبان هاوگ توجه کرد.
اکنون به عنوان مثال پیشگفتار پراگماتیکی هاوگ را مورد تأمل قرار می دهیم.

۹


در این پیشگفتار، رابطه تئوری ـ پراتیک مارکسیسم به «پروژه» ای بدل می شود و از سوسیالیسم «جوهر اخلاقی ـ سیاسی ایده سوسیالیستی» باقی می ماند و بس.

فریدریش آلبرت لانگه با فرمولبندی مشابهی، رویزیونیسم سوسیال ـ دموکراتیکی را بطرز کانتیانیستی پدید آورده است.

۱۰


هاوگ در همین پیشگفتار، شکست سیاسی جوامع سوسیالیستی در اروپای شرقی را به مثابه «خوانده شدن فاتحه ای بر مارکسیسم ـ لنینیسم» به خواننده بی خبر می فروشد، تا بتواند تئوری های هنوز ناتمام خود را که از ۵۰ سال به این طرف تبلیغ می کند، به جای مارکسیسم ـ لنینیسم قالب کند.

۱۱


هاوگ این را می تواند بطرز «پست مدرنیستی» به «تخریب هرمه نویتیکی کلیت ها» در «به اتمام رساندن دستور زبان فلسفی» محول کند.
(
نقل قول ها همه از هاوگ بوده اند.)

۱۲
نتیجه سیاسی حاصل از این یاوه ها این می شود که هاوگ به آلمان دموکراتیک خرده می گیرد که آن «با بنای دیوار برلین و با تأسیس سازمان امنیت کشور فشار و سرکوب را به مثابه شالوده قدرت دولتی سوسیالیستی و در تأثیر متقابل با ناکارآمدی اقتصادی تجسم بخشیده است

(
هاوگ، «فرهنگ لغات انتقادی ـ تاریخی مارکسیسم»، جلد ۲، ص
۸۷۲)
تا چشم کار می کند، از تحلیلی خبری نیست
.
این خزعبلات همان خزعبلات تسخیرکنندگان آلمان دموکراتیک بوده اند که مو به مو تکرار می شوند
.
هاوگ چنین فرهنگ لغاتی را «تاریخی» و «انتقادی» می نامد
.
این جور خزعبلات اما نه تاریخی اند و نه انتقادی
.
این یاوه های نقل قول شده، در توضیح مفهوم «حماقت» آمده است
.
مؤلف این احکام حتما حماقت خود را در آئینه تماشا کرده و روی کاغذ آورده است
.
این فرهنگ لغات دهه های متمادی به عنوان مرجع فرهنگی برای مارکسیسم خواهد بود
.
از این رو، بهتر آن است که به خواننده پیشاپیش گفته شود که آن بیانگر کدامین سمتگیری است
.
ما فرهنگ های لغات بورژوائی از قبیل «ریتر» و «دایرة المعارف بریتانیکا» را نیز مورد استفاده قرار می دهیم، ولی پیشاپیش می دانیم که آنها با محدودیت های ایدئولوژیکی بورژوائی عجین شده اند
.
خواننده فرهنگ لغات هاوگ نیز بهتر است که بداند که آن مارکسیسمی را نمایندگی می کند که در مقایسه با مارکسیسم کلاسیک، مورد تجدید نظر قرار گرفته است و از بخش های ماهوی مهم تاریخش «پاکسازی» شده است
.
اینکه نیت ناشر هم همین بوده، می توان از دیگر انتشارات هاوگ دریافت
.
اختلاف پنجاهساله من با هاوگ از این قرار است
.
این اختلاف به جای خود باقی خواهد ماند
.
اکنون بهتر است که به جای بیرون کشیدن آتش اختلافات دیرین از زیر خاکستر، به مقاومت مشترک بر ضد فاشیسم نوین برخیزیم
.
هاوگ اما هرگز متحد خوبی نبوده است
.
هاوگ متحد توطئه گری بیش نبوده است
.
در رابطه با این موضوع مراجعه کنید به آثار مؤلفین زیر
:
یورگن رویش، فرانک دپه، رالف لاین وبر، روبرت اشتایگروالد در «مارکسیسم ـ ایدئولوژی ـ سیاست» و در «بحران مارکسیسم و یا بحران آرگومنت؟ ۱۹۸۴»

پایان


October 10th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي